• ۳
  • ۰

تو امروز مرا می‌بخشی...

 

همین امروز. همین الان. همین ساعت های آخر ماه رمضان.

 

تو مرا می‌بخشی. نه به خاطر من. که دلم سیاه است. که اقرار کرده‌ام به دل سیاهم. تو مرا می‌بخشی. به خاطر خودت. به خاطر محبتی که از عزیزانت در قلبم دارم.

 

امروز دریای گناه مرا می‌بخشی. به محبت رسولت که دعاگوی امت‌ش است. به محبت رسولت که رحمةٌ للعالمین است.

 

امروز بی‌تقوایی های بی حد و حصر مرا می‌بخشی. به حرمت بغضی که برای غربت مولایم در گلو دارم. که فاتح خیبر بود. که مظلوم ترین عالم شد...

 

امروز کم‌دینی مرا می‌بخشی. به خاطر نخی از چادر خاکی زهرای اطهر. که مادرم است. مادری که اما گوشه چشمش کبود است...

 

امروز قلب سیاه مرا می‌بخشی. به خاطر محبت بی‌حدی که به حسین‌ت داری. به خاطر محبت بی‌حدی که به حسین‌ت دارم. بخاطر قطره اشکی که مهمان شب های جمعه ام است در غم ارباب بی‌کفنم...

 

امروز مرا می‌بخشی. به خاطر اشکهای محرمم. بخاطر بغضی که شب‌های قدر موقع «الهی بالحسین» شکست. به خاطر ناله‌هایم برای مصیبت عمه سادات. مصیبت علی‌اکبر. مصیبت رضیع الصغیر...

 

امروز مرا می‌بخشی. به حرمت نازدانه خاتون سه ساله ارباب. به حرمت قطره اشکش گوشه خرابه شام...

 

امروز دل‌سنگی‌هایم را به دل‌تنگی‌هایم برای صحن اسماعیل طلای امام رضا می‌بخشی. که مطمئنم الان دعاگویم است. که امام رئوف است. که رئوف ترین است. که مهربانترین سلطان عالم است خاصه برای ما ایرانی ها...

 

امروز چشم مرا می‌بخشی. به خاطر امامی‌که دیدنش آرزوی چشم هایم است. به خاطر امامی‌که آمدنش دعایم است. بخاطر دست نوازشی که حضرتش روی سرم دارد. به خاطر دست نوازشی که روی سرم است اما تا امروز نتواسته ام گل‌بوسه‌ای نثارش کنم...

 

تو اگر بخواهی زمین و زمان به هم دوخته می‌شود. تو اصلاً منتظر بهانه‌ای برای باران غفران واسعه‌ات. و حالا آخرین لحظات ماه خوب خودت است...

 

بیا و مثل همیشه این کودک لجوج و خیره سر را به بیچاره‌گی‌های‌ش ببخش. و به یتیمی‌ش. که عمریست بابایش را ندیده. که عمریست دارد زیر لب دعا می‌کند برای دیدن رویِ بابایش. که عمریست مثل بچه های یعقوب، درمانده و بی پر و بال می‌خواند: یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا... و صدا می‌زند: یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة...

 

که غیبت بابا، قلب سیاه و کوچک این کودک لجوج را شکسته. و درمانده است. و درمانده. و درمانده...

 

تو خدای بابای منی...

 

و مهربانتر از او...

 

راستی شنیده‌ام گناهکاران را جور دیگری خریداری. شنیده‌ام که جوان که می‌خواهد به درگاهت عذر بخواهد از فرط خوشحالی به فرشته‌هایت فخر می‌فروشی...

 

حضرت اله العاصین! عصیان کرده‌ام. جوانم و عصیان کرده ام. اقرار کرده ام به عصیانم. و بیچارگی‌م. اما اگر به عصیانم مؤاخذه‌ام کنی،‌ به بخشندگی‌ت مؤاخذه‌ات می‌کنم. که کسی را جز تو ندارم. که غریبم. غریب تر از همیشه. که تو خدای غریبانی...

 

حالا چند ساعت به افطار مانده. حالا چند ساعت دیگر زنجیر ابلیس از زنجیر آزاد می‌شود و منی که بیش از همیشه می‌ترسم از دست ابلیس و ابلیس نفس. که این بی معرفت با منِ جوان بیشتر از همه کار دارد. که آخرالزمان است و دستش باز تر از همیشه. و منی که نگران‌ترم از همیشه...

 

حالا یکی از دوستانم دارد برایم می‌نویسد: و علیک السلام یا رمضان...

 

حالا چند ساعت دیگر می‌خواهم قسمت بدهم به اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمة...

 

تو خدای عفو و رحمتی. تو خدای جوان هایی. تو خدای غریب هایی. تو خدای عصیان کارهایی. تو خدای حسینی. تو اصلاً خدای بابای منی..

 

تو امروز مرا می‌بخشی. می‌دانم...

 

"بازنشر"

نظرات (۲)

  • علی اولیایی
  • http://www.ferdowskhabar.com/detail.php?nid=2033
    حالا شهید میشی به ما نمیگی ها!!!!!!
    من دیگه حرفی ندارم...
    پاسخ:
    خدا رحمتم کنه
    اسم شفاعت نیاری که شت و پتت میکنم . . .
    یعنی میزنم شکمتو سفره . . .
    جان چرا!!!
  • علی اولیایی
  • تاریخ خبرشو نگاه کن...
    چندسال پیش شهید شدی خودت خبر نداری!
    الان بدنت گرمه!!!
    پاسخ:
    دیدم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">