۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰







جهت دانلود کلیپ صوتی با کیفیت اصلی اینجا کلیک کنید.

  • ۱
  • ۱

داشتن مغز دلیل بر انسان بودن نیست،پسته و بادام هم مغز دارند!

برای انسان بودن بایــد شعــــور داشت.

  • ۱
  • ۱


میهمان در راه مانده نمی خواهی آقــــا ...؟
این روزها دلم را هم حس نمی کنم آ قـــ ا
دستان خالی ام را ببین آقــــا !
می بینی ؟!؟
دیگر دل ندارم ...
اما اگر قبولم کنی ، اگر میهمانت شوم ... دانه های اشکم را به ردیف بر روی دل نخ نما شده ام می چینم
و ذکر سلام بر حــ ســ یــ ن شهید زمزمه می کنم ...
---
التماس.......
آقــــا ؟
اربعین بیایم ؟

  • ۱
  • ۰

ببین

اگه اشکت جاری شد واسه منم دعا کن . . .

یه دعای ویژه باهمون چشمای خیسو اشک جاریت . . .

یا علی



مدت زمان: 4 دقیقه 46 ثانیه

  • ۱
  • ۰

  • ۱
  • ۰



دریافت
مدت زمان: 27 دقیقه 56 ثانیه
  • ۱
  • ۰

زلزله نیست . . .

دلم میـــلرزد

می روم سمت حرم دست به سینه اینبار

دو قدم مانده به خورشید دلم می لرزد

هر چه از زائر خود دل ببری می چسبد . . .

به خدا در حرمت در به دری می چسبد

آقا جان . . .

الـــسلام علیک یا ابا عبدالله الحسیـــــن(ع)

جا مانده ایم و شرح دل ما خجالت است

زائر شدن،پیاده،یقیناً سعادت است

ویزا،بلیط کرب و بلا مال خوب هاست

سهم چو من پیامک (هستم به یادت) است

یک اربعین غزل،به امید عنایتی . . .

این بغض من اگر چه خودش هم عنایت است

چیزی برای عرضه ندارم مرا ببخش

یعنی غزل،نشانه ی عرض ارادت است

ما هیچ،ما گناه فقط جان مادرت

امضا بکن که شاعرت اهل شهادت است

باشد حسین کرب و بلا مال خوب ها

یک مهر تربت از تو برایم کفایت است

| امسالم مثه سال های قبل رفیقامون رفتن و من هنوز اندر خم یک کوچه ام،رفقا هر کی رفت سلام ماروهم برسونه |


  • ۱
  • ۰


چه دلیلی بیاورم برای دلم که آرامش کنم . . .

که قانعش کنم؟

که بیتابی هایش را کم کند؟

جز اینکه محکم بایستم،ولی با کمر شکسته . . .

سینه سپر کنم و بگویم : دل جان!!!

غصه نخور

بغض ها و اشک های بیصدایت فایده ای نداشت . . .

تو اصلا خواستنی نبودی . .  .

که اصلاً ارباب نوکریت را قبول نداشت

باشد . . .

من رو سیاه با زهم لیاقت دیدن شش گوشه را ندارم . . .

(لااقل حرصمون نده آقا،همه رفیقام رفتن و من موندم دوباره)

التماس دعا

  • ۱
  • ۰


دعوا کن . . .

ولی با کاغذت . . .

اگر از کسی ناراحتی،یک مداد بردار و یک کاغذ

هر چه خواستی به او بگویی،روی کاغذ بنویس . . .

خواستی هم داد بکشی تنها سایــــز کلماتت را بزرگ کن

نه صدایت را . . .

آرام که شدی،کاغذت را خوب نگاه کن.

آن وقت خودت قضاوت کن

حالا می توانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی

دلی را هم نشکسته ای،وجدانی را هم نیز نیازرده ای.

خرجش همان مداد و پاک کن بود

نه بغض و پشیمانی . . .

"گاهی می توان از کـــوره خشم پخته تر بیــرون آمد"

  • ۲
  • ۰

خدایا!‌ ما او را از تو می خواهیم!...‌
همان که «هندوها» از او با نام «فرزند سید خلق» یاد می کنند!‌
آن که «مانویان»، «خرد شهر ایزد» می نامندَش!‌
کسی که «زردشتیان»، «سوشیانِت» می خوانندش،
«برهمائیان»، «ویشنو» صدایش می کنند
و در بین «چینیان»، به «کریشنا» مشهور است!
من همین آقا را می خواهم
راستی!... هرکجا هست، خدایا به سلامت دارَش

آقای من سلام!

هر روز بی تو روز مباداست . . . 

  • ۱
  • ۰

  • ۱
  • ۰

در آن زمین که پناه تمام عالم بود

فقط برای من روسیـــاه جا کم بود؟؟