۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۴
  • ۰



آغازین روزهای ماه «شعبان» است و
دلم در اوج لحظه های سبز، با یادت پر می گیرد؛

تا آن سوی پروازهای آبی عشق!
تا آن سوی تبسّم های سپید یاس!

تا سبزترین کوچه، در نگاهِ مشتاق «مدینه»!
تا آبی ترین آستانه احساس!

باز هم کربلا! کربلا! باز هم در اوج لحظه های سبز
با فراوانی یادت همراه می شوم؛ مدینه!
 

و «قنداقه ای» که فرشتگان برای تماشایش
از روح القدس علیه السلام نوبت می گیرند!

مدینه و هیجان توّلد نیمه دوم سیب!
مدینه و تبسّم های تازه شکفته پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم !

مدینه و عشق بازیِ نگاه عاشقانه مولا علیه السلام !
مدینه و آغاز مرثیه ای در چکامه زهرا علیهاالسلام !

مدینه و کوچه هایی که در عطر سیب گم می شوند!
مدینه و...

باز هم کربلا، باز هم تصویر میدان:
نیزه و شمشیر و زخمی سختْ جانکاه!
آه! نمی شود بی نام کربلا، یاد از «حسین علیه السلام » کرد.

باز هم ذهن مرا «قنداقه» ای آکنده از عطر سیب
از کربلا به سمت مدینه می برد؛
 

هنگامی که تمام فرشته ها، برای دیدارش نوبت می گرفتند
 
و آسمان به پاسِ قدمش، کهکشانی از نور، زیر پایش گسترده بود.

تولّدی بسیار شبیه به هم!
 
یکی سبزسبز عروج می کند، دیگری سرخ سرخ!

یکی از آغوش مدینه به معراج می رود، دیگری از آغوش کربلا!
عرش، به تبسّم امام حسین علیه السلام لبخند می گشاید
 
و به گلخند علی اصغر علیه السلام ، تلخ می گرید!

مولا جان، ای زیباترین نام شهادت، ای جاودانه ترین داغ کربلایی!
خوش آمدی، که اگر نمی آمدی، عاشق شدن معنایی نداشت!

فدای دقایق شیرین تبسّمت که آکنده از عطر سیب بود.

 

  • ۴
  • ۰

اَلسَّلام عَلَی الحُسَین و عَلَی علیِّ اِبنِ الحُسَین

و عَلَی اَولادِ الحُسَین و عَلَی اَصحابِ الحُسَین

 

سکوت بر عالم اسلام سنگینی می کند، انگار باز هم جهان باید بعثت دیگری را تجربه می کند...

حیف، حیف که این بار نوبت بعثت خون است...

زمین میزبان کاروانی می شود که تمام عظمت تاریخ را یک تنه به دوش می کشد...

زمانه مردی را می طلبد که بعثت دوباره ای به پا کند، چه کسی لایق تر است از پسر ابوطالب و خون خدا برای مبعوث شدن؟!

اینجاست که به مقدس نماها می فهماند طواف کعبه نزد طواف حول محور شهادت چیزی نیست!!

این آغاز ماجرایی است که پایان نخواهد داشت...

 

پس کاروان به راه می افتد، البته

این که در بیابان پیش می رود کاروان نیست، بلکه عظمت یک تاریخ و حماسه ی یک حادثه است.

زمین زیر پای پسر ابوطالب می لرزد و عرق شرم بر تن دقایق می نشیند از قلت یاران حقیقت...

تاریخ بزنگاه کم نداشته است اما عاشورا یک بزنگاه بی نظیر بود، هر کس که به کاروان حقیقت پیوست و مصداق "نحن صامدون" شد، زمزمه ی "ارجعی الی ربک" را با گوش دل حس کرد و کربلای خود را یافت، با حرکت این کاروان "قلت عددنا و کثرت عدونا" می تواند عملی شود...

حسین بن علی معنای قران می شود وقتی می خوانیم "ولا خوف علیهم و لا هم یحزنون..."

 

یا بن فاطمه هیچ سجاده ای باز نشد که نام تو را رمز عبور خود نکرده باشد...

این کاروان عطش شهادت را بر دهان خشک تاریخ نشانده است و اگر دنبال شهادت می گردی،

ای رفیق،شهادت رو به روی دقایق نفس می زند...

 

فطرس! برسان مژده به طوفان زدگان

کشتی نجات را به آب افکندند...

نویسنده:مهدی سلامی

  • ۴
  • ۰

تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند

همیشه با هم بحث میکردند..

یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای مغازه اش نصب کرد.

روی تابلو نوشته بود “بهترین خیاط شهر”

 دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت ” بهترین خیاط کشور”

 سومین خیاط نوشت “بهترین خیاط دنیا”

چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یه خط کوچک نوشت:

 “بهترین خیاط این کوچه”

 آری؛

 قرار نیست دنیامون رو بزرگ کنیم که توش گم بشیم،

تو همون دنیایی که هستیم.

میشه خودمون رو بزرگ نشون بدی!!!