• ۱
  • ۰

وقتی حسین(ع)
مصحف کوچش را
درودن رحل دستانش گرفت
تا با صوت خوشش آیه ی جهاد بخواند
تیری سیاه چوب
مته وار،
صفحه ی نازکش را
پاره کرد
واژه
واژه
خون چکید
بر رحل حسین.
حسین(ع) آن روز
به رشته ی تحریر در آورد
کتاب هدایت جهانیان را

"الله اکبر،واقعاً تصور اون لحظه سخته،وقتی به بند بند جمله فکر می کنی ناخود آگاه اشکت جاری میشه

امان از دل رباب"

طفل و آب و سه شعبه

لااله ال الله


  • ۲
  • ۰

یک بلیط
باز یک حال عجیب
پر شده از رنگ حرم
رنگ یک اذن ورود
رنگ یک گنبد زرد
هر حیاطی یک حوض
پر ز آب کوثر
و وضو بر لب حوض
باز هم اذن ورود
یک قدم تا مقصود
در همین حین میان رویا
ناگهان بغض مرا می گیرد
گویی انگار مشرف شده ام
به خودم می آیم
چند روزی به سفر هست هنوز …



  • ۲
  • ۰

با سلام ای آقا

شبتان مهتابی . . .

روز میلاد جد شما در پیش است . . .

عرض تبریک آقا و کمی بی تابی،

کوچه ها منتظرند،

دشتها حوصله سبزه ندارند دگر،

پس چرا دیرآقا؟؟

این نفسها به فدای کف نعلین شما . . .

اندکی تند قدم بردارید . . .!!

"الهم عجل لولیک الفرج"

  • ۳
  • ۰

تو امروز مرا می‌بخشی...

 

همین امروز. همین الان. همین ساعت های آخر ماه رمضان.

 

تو مرا می‌بخشی. نه به خاطر من. که دلم سیاه است. که اقرار کرده‌ام به دل سیاهم. تو مرا می‌بخشی. به خاطر خودت. به خاطر محبتی که از عزیزانت در قلبم دارم.

 

امروز دریای گناه مرا می‌بخشی. به محبت رسولت که دعاگوی امت‌ش است. به محبت رسولت که رحمةٌ للعالمین است.

 

امروز بی‌تقوایی های بی حد و حصر مرا می‌بخشی. به حرمت بغضی که برای غربت مولایم در گلو دارم. که فاتح خیبر بود. که مظلوم ترین عالم شد...

 

امروز کم‌دینی مرا می‌بخشی. به خاطر نخی از چادر خاکی زهرای اطهر. که مادرم است. مادری که اما گوشه چشمش کبود است...

 

امروز قلب سیاه مرا می‌بخشی. به خاطر محبت بی‌حدی که به حسین‌ت داری. به خاطر محبت بی‌حدی که به حسین‌ت دارم. بخاطر قطره اشکی که مهمان شب های جمعه ام است در غم ارباب بی‌کفنم...

 

امروز مرا می‌بخشی. به خاطر اشکهای محرمم. بخاطر بغضی که شب‌های قدر موقع «الهی بالحسین» شکست. به خاطر ناله‌هایم برای مصیبت عمه سادات. مصیبت علی‌اکبر. مصیبت رضیع الصغیر...

 

امروز مرا می‌بخشی. به حرمت نازدانه خاتون سه ساله ارباب. به حرمت قطره اشکش گوشه خرابه شام...

 

امروز دل‌سنگی‌هایم را به دل‌تنگی‌هایم برای صحن اسماعیل طلای امام رضا می‌بخشی. که مطمئنم الان دعاگویم است. که امام رئوف است. که رئوف ترین است. که مهربانترین سلطان عالم است خاصه برای ما ایرانی ها...

 

امروز چشم مرا می‌بخشی. به خاطر امامی‌که دیدنش آرزوی چشم هایم است. به خاطر امامی‌که آمدنش دعایم است. بخاطر دست نوازشی که حضرتش روی سرم دارد. به خاطر دست نوازشی که روی سرم است اما تا امروز نتواسته ام گل‌بوسه‌ای نثارش کنم...

 

تو اگر بخواهی زمین و زمان به هم دوخته می‌شود. تو اصلاً منتظر بهانه‌ای برای باران غفران واسعه‌ات. و حالا آخرین لحظات ماه خوب خودت است...

 

بیا و مثل همیشه این کودک لجوج و خیره سر را به بیچاره‌گی‌های‌ش ببخش. و به یتیمی‌ش. که عمریست بابایش را ندیده. که عمریست دارد زیر لب دعا می‌کند برای دیدن رویِ بابایش. که عمریست مثل بچه های یعقوب، درمانده و بی پر و بال می‌خواند: یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا... و صدا می‌زند: یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة...

 

که غیبت بابا، قلب سیاه و کوچک این کودک لجوج را شکسته. و درمانده است. و درمانده. و درمانده...

 

تو خدای بابای منی...

 

و مهربانتر از او...

 

راستی شنیده‌ام گناهکاران را جور دیگری خریداری. شنیده‌ام که جوان که می‌خواهد به درگاهت عذر بخواهد از فرط خوشحالی به فرشته‌هایت فخر می‌فروشی...

 

حضرت اله العاصین! عصیان کرده‌ام. جوانم و عصیان کرده ام. اقرار کرده ام به عصیانم. و بیچارگی‌م. اما اگر به عصیانم مؤاخذه‌ام کنی،‌ به بخشندگی‌ت مؤاخذه‌ات می‌کنم. که کسی را جز تو ندارم. که غریبم. غریب تر از همیشه. که تو خدای غریبانی...

 

حالا چند ساعت به افطار مانده. حالا چند ساعت دیگر زنجیر ابلیس از زنجیر آزاد می‌شود و منی که بیش از همیشه می‌ترسم از دست ابلیس و ابلیس نفس. که این بی معرفت با منِ جوان بیشتر از همه کار دارد. که آخرالزمان است و دستش باز تر از همیشه. و منی که نگران‌ترم از همیشه...

 

حالا یکی از دوستانم دارد برایم می‌نویسد: و علیک السلام یا رمضان...

 

حالا چند ساعت دیگر می‌خواهم قسمت بدهم به اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمة...

 

تو خدای عفو و رحمتی. تو خدای جوان هایی. تو خدای غریب هایی. تو خدای عصیان کارهایی. تو خدای حسینی. تو اصلاً خدای بابای منی..

 

تو امروز مرا می‌بخشی. می‌دانم...

 

"بازنشر"

  • ۱
  • ۰
سلام
تمام شد . . .
چقدر زود تمام شد . . .
انگار همین دیروز بود که آماده میشدیم برای آمدنت . . .
انگار همین دیروز بود بیدار ماندن های تا سحرگاه،اشک و ناله و توبه در شب های قدرت . . .
انگار دیروز بود سینه زدن برای مولایمان علی (ع)
تمام شد.
حیف و صدحیف . . .
خوشا بحال آنان که استفاده کردن از این یک ماه روزه داری.
آنان که توشه امسالشان را بستند و تا سال دیگر بیمه اند.
اما . . .
کاش عید را با تو جشن می گرفتیم.
مولا جان،دوری بس است.
به حال دل من نگاه نکن . . .
بخاطر خوبانت بیا . . .
به ولله عیدی که تو نباشی عید نیست،بخاطر خودت مولا جان،بیا صاحب دنیای من.بیا...

عید همگی مبارک.
هنگام نماز عید برای ظهور امام زمان دعا کنید.
التماس دعا.
یاعلی
  • ۲
  • ۰

گفتم چرا ماه را نمی توانم ببینم؟

می گویند هوا آلوده شده است!

آری؟؟؟

هوا که آلوده می شود چشمانمان لیاقت دیدار روی ماهت را از دست می دهد . . .

عیب از ماست که هر صبح نمیبینمت

چشم بیمار شده تار شدن هم دارد

هزار و اندی سال است که هوایمان آلوده شده است...

شاید لازم باشد برای بهتر شدن هوایمان به تعطیلاتی برویم . . .

تعطیلات قبل از قیل و قال دنیا

تعطیلات قبل از گیر و دار دنیا

تعطیلات قبل از دلبستگی های به دنیا

آری!!!

در تعطیلات رها می کنی همه دلبستگی های دنیایی را

باید فکری کرد به حال این دل وامانده

باید از خود گذشت تا بتوان خورشید را دید . . .

آری!!!

دلت که پاک شود می شود کلبه پسر فاطمه . . .

الهم عَجل لِوَلیکَ الفَرَج



  • ۳
  • ۰

گاهی می خواهم بی بهانه صدایت بزنم .  . .

بی دلیل بگویم : دوستت دارم . . .

اما تو آنقدر خوبی که این دوست داشتن های گاه و بی گاه هیچ وقت بی بهانه نیست.

اِلهی وَ رَبی من لی غیرُک


"باز نشر"

  • ۱
  • ۰

این همه ماهواره حریف این ماهپاره نمی شوند . . .

چون خداوند پشت ماهِ ماست . . .



طراح:رفیقمه

seebesabz.blog.ir

"بازنشر"

  • ۱
  • ۰

یه کار واسه دل خودم

عکاسشو نمیشناسم

اما طراحی کار خودمه . . .




  • ۱
  • ۰

خدایا

دقیق یادم نیس کی خودم را پیدا کردم . . .

اما خوب میدانم هرگاه گم شدم دستم در دست تو نبود.


یا رفیق من لا رفیق له



  • ۰
  • ۰

نمی گفت، بلکه روضه می خواند:

حضرت زهرا(س) وقتی بر اثر آن اتفاقات در بستر افتادند، مُسببین این بستری شدن خواستند که به دیدار و عیادت حضرت بیایند!

حضرت زهرا(س) گفته بودند به هیچ عنوان اجازه نمی دهم!

درد ِ کمی نبود! در کوچه اتفاقاتی خارج از حد ِ تصورات انسانی افتاده بود و حالا مُسببین آن اتفاقات می خواستند بیایند ملاقات و حاصل ِ کارشان را ببینند!!

مسلم بود که حضرت اجازه ی حضور ندهند. [و چه درد و مصیبتی بالاتر از اینکه دختر پیغمبرت از تو روی بگرداند؟!]

این چند نفر چاره را در این دیدند که شفیعی برای خودشان قرار دهند که حرفش نزد حضرت زهرا(س) رد خور نداشته باشد!

رفتند نزد علی(ع) ! "علی! نزد دختر پیغمبر(ص) شفیعمان شو! ما را به حضور نمی پذیرد!!"

(علی(ع) در مقابل یک چیز نقطه ضعف دارد! اینکه نزدش بگویی "شفیعم شو" سرش را پایین می اندازد و قبول می کند. هرکه باشی...)

علی(ع) رفت پیش فاطمه(س): "فاطمه جان! آمده اند می خواهند تو را ببینند، قبول می کنی؟"

" نه علی جانم! به هیچ عنوان (در روایات آمده است، حضرت حتی قسم خوردند که نمی پذیرند) ، بهشان بگو بروند!"

  • ۲
  • ۰

دل نازک می شوی... 

دلت می شود به نازکی تارهای مو...

شاید هم نازک تر...

دل نازک که شدی...

دلت زود می گیرد...

زود می شکند...

زود ِ زود...

حتی به ثانیه ای و لحظه ای...

دلت که شکست...

حالا آماده شده ای...

خودش می آید به مهمانی...

مهمانی که نه! می آید به خانه ی خودش...

روی حرفش حساب کن...

*خودش گفته است که می آید...

درد هم حُکما بهای خرید خانه اش است که پرداخت کرده ...

  • ۲
  • ۰

خدایا من جزو اموال توام...


مولای یا مولای!

انت المالک و انا المملوک!

و هل یرحم المملوک الا المالک!

  • ۲
  • ۰
چقد واست اتفاق افتاده که کارت پیش خدا گیر کرده؟؟؟؟
چقد دستتو دراز کردی و جواب گرفتی؟؟
چقد بخاطر اشتباهاتت تنبیه نشدی؟؟
یک لحظه فکر کن!!
فهمیدی چقد خدا غریبه؟؟؟
تا گرفتاریم دستمون به آسمونش دراز میشه!!
میبینی؟؟
بازم ادعا داریم تنهاییم!پس خدا چی؟؟اون که تنها تره!
چند دفعه شده سروقت نمازمونو بخونیم و چیزی از خدا نخوایم...
بعضیامونم که نماز میخونیم بخاطر اینکه اگه نخونیم عذاب میشیم...
انصافه؟؟
من خودمم همینجوری ام،فقط دارم میگم تا حتی یه ثانیه بهش فکر کنیم.
  • ۰
  • ۰

 بچه که بودم همیشه آرزوی این را داشتم که هر چه زودتر بزرگ شوم.

بزرگ شوم و به کوچکترها پند و اندرز بدهم.

هه!!چه زود دیر شد...

حالا بزرگ شدمو در حسرت روزهای از دست رفته،فکر میکردم دنیای بزرگتر ها خیلی زیباست...

غافل از اینکه دنیایی به صافی و زلالی دنیای کودکی نیست...

پاک و معصوم...

حالا جز شرمندگی چیزی برای آسمانیان ندارم...

خدایا،شرمنده ام.

شرمنده ام که ترس این را دارم که چیزی را که خودت به من دادی به تو پس بدهم...

روح ما امانتی بود از سوی تو که هر لحظه امکان دارد از ما پس بگیری اش...

حالا فهمیدم چرا می ترسم...

من از تو دزدی کردم،در زندگیمان هم از تو خرج می کنیم،روزی هزار بار تو را قسم می دهیم به دروغ...

واقعاً عجب صبری داری خدا . . .

  • ۱
  • ۰

 وقتی دلم می گیرد،وقتی دلت می گیرد چه میکنی؟؟؟

چند شبه پیش بدجور دلم گرفته بود،بغض سنگینی راه گلومو بسته بود...

اینقدر که اگه یه دیوار پیدا میکردم بهم گوش بده حتماً باهاش هم صحبت می شدم.

در این کش و قوس گوشام شد یکی از دوستامو هر چی داشتمو نداشتم و بهش گفتم.

ولی دل وامونده آروم نشد،از جایی دیگه مشکل داشت.

براستی وقتی دلت از زمانه خسته می شود،وقتی سرت دنباله شانه ای برای زار زار گریه کردن می گردد،وقتی از جهنمی که برای خودت درست کردی می خواهی پناه ببری به بهشتی در روی زمین...

چه می کنی؟؟؟

به راستی به کجا پناه ببریم با این غربتمان؟؟

اگر نبود امام غریبمان در این دیار؟؟


  • ۲
  • ۰

گاهی دلت می خواهد جایی باشی که در آن لحظه امکانش نیست . . .

مثلاً:جایی همانند بین الحرمین!!

تصورش هم دلنشین است . . .

جایی در میان آن شلوغی و همهمه زائر،گوشه ی دنجی بیابی و بجای بساط پیک نیک،سفره دلت را باز کنی و همه داراییت را که نه،همه ندارییت را برای او باز گو کنی. . .

بخوانش!!

وقت و بی وقت،لبیک می گوید به ندای دل مجنونش...

بخوانش تا بدانی تو را با همه بدی هایت،با همه بی محلی هایت خریدار است.